اون نمیدونه دوسش دارم ولی من که میدونم

۱۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 16

درد مشترک 16

هب مان ادخ

(به نام خدا به زبان برعکس!)

قسمت شانزدهم

کنار دریاچه اتراق کردیم. مسئول تور درباره جغرافیای منطقه صحبت کرد. پروانه سرش را با گوشی اش گرم کرده بود و بی حوصله به نظر می رسید. به صحبت های مسئول گوش می دادم. حرفهایش جالب به نظر می رسیدند. به پروانه نگاه کردم. دیدم دوربین گوشی اش سمت من است. حس کردم دارد از من عکس می گیرد. ناغافل گوشی را از دستش کشیدم و دیدم دارد روی عکس های من افکت می گذارد. در عکسی گوش های الاغ برایم گذاشته بود و در عکس دیگری دماغم را بزرگتر از اینی که بود کرده بود. با نگرانی مرا نگاه می کرد. خنده ام گرفت. او هم لبخندی زد و گوشی اش را گرفت.

ادامه مطلب...
۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 15

درد مشترک 15

V imenu Boga
(به نام خدا به زبان اسلوانیایی)


 

قسمت پانزدهم

 

فصل چهارم

 

-  میذاری باور نکنم که انقد الکی الکی هم دیگه رو توی کافه دیدیم؟
-  خب ازت نخواستم باورکنی. شاید یه بخشیش الکی نبوده
-  کدوم بخشش؟
اتوبوس سر پیچ، با سرعت چرخید و شانه اش به شانه ام خورد. 
-  خب من دیده بودمت توی یکی از عکسای فیس بوک ترانه! تازه اسمتم تگ شده بود!
-  بعد چجوری نقشه تو عملی کردی ؟
-  به ترانه اصرار کردم که به امیر اصرار کنه تورو بیاره سر قرار. با خودت نگفتی امیر چرا انقد اصرار داره یکی مث تو رو ببره با خودش جشن تولد؟! یه پسر ساکت و نیمچه مذهبی رو

ادامه مطلب...
۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ق.ظ مُجیز
درد مشترک 14

درد مشترک 14

I Guds namn
(به نام خدا به زبان سوئدی)

قسمت چهاردهم

 

درب کافه باز شد. احمدی و پسری داخل شدند. جای محسن خالی بود. به امیر اشاره کردم که دستش روی صورتش بگذارد تا احمدی ما را نبیند. زنگنه از رفتار ما تعجب کرد و برگشت پشت سرش را نگاه کند. تا احمدی را دید با اضطراب برگشت. اما احمدی آمد بالای سر ما. بلند شدیم و با او سلام علیک کردیم. زنگنه خیس عرق شده بود. من هم خجالت کشیدم. نمی خواستم در دانشگاه کسی بداند که اهل این کارها هم هستم. 

ادامه مطلب...
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۶ ق.ظ مُجیز
درد مشترک 13

درد مشترک 13

U ime Boga
(به نام خدا به زبان بوسنیایی)

قسمت سیزدهم

 

چقدر زیبا شده بود. غرق چهره اش بودم که یادم افتاد نباید به او دست می دادم. خودم را زود وا داده بودم. اما آخر او پروانه بود؟ هرکه که بود. نباید دست می دادم. زنگنه ناگهان حس کرد که خیلی با امیر می خندد. خودش را جمع کرد. به من رو کرد و گفت: «آقای شکیبا شمام کانادا زندگی می کردین یعنی؟»

ادامه مطلب...
۲۰ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۱۱ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 12

درد مشترک 12

在上帝的名义
(به نام خدا به زبان چینی)

قسمت دوازدهم

 

زنگنه آمد و گفت که دوستش تا یک ربع دیگر خودش را به کافه می رساند. برساند. برای من اهمیتی ندارد. در مسیر امیر شروع کرد به سر به سر من گذاشتن و سوتی های مرا گفت تا زنگنه را بخنداند. زنگنه هم با زیر چشمی مرا نگاه می کرد و زیر لبی حرف می زد و می خندید. صدایشان را نمی شنیدم. خوش بودند. کافه بوی سیگار می داد. اگر خوب گوش می کردی هر دقیقه سه بار صدای روشن شدن فندک ها را می شنیدی. گل های بیرون کافه اما راحت از هوای آلوده ی تهران نفس می کشیدند و همین برایشان بس بود که از پشت شیشه، زیبا به نظر بیایند.

ادامه مطلب...
۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۳۵ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 11

درد مشترک 11

In nome di Dio
(به نام خدا به زبان ایتالیایی)

قسمت یازدهم

 

امیر امروز دانشگاه نیامده بود. از صبح رفته بود بازار، کادوی مناسبی را برای زنگنه پیدا کند. کارش سخت بود. نه می توانست بخاطر تازه آشنا شدنشان کادوی خیلی خوبی به او بدهد و نه می توانست باز بخاطر تازه آشنا شدنشان کادوی معمولی بگیرد.

ادامه مطلب...
۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۳۴ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 10

درد مشترک 10

In ღვთის სახელი
(به نام خدا به زبان گرجی)

قسمت دهم

 

درِ خانه که باز شد نفس راحتی کشیدم. مادرم قربان صدقه ام رفت و برادر بزرگترم مشتی به شانه ام زد و محبتش را این گونه نشانم داد. خواهر کوچکم هدیه را از من گرفت و پشتش گرفت تا مادرم نبیند. بوی قرمه سبزی خانه را فرا گرفته بود. رفتم کیفم را گوشه اتاقم گذاشتم و پنهانی با نوک انگشتم مزه ی غذا را چشیدم. مادرم با کفگیر چوبی اش روی دستم زد و با لبخند از من خواست تحمل کنم. 

ادامه مطلب...
۱۷ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 9

درد مشترک 9

د خدای په نوم
(به نام خدا به زبان پشتو)

آمپول را که زدند، با درد بلند شدم و گفتم: «تا فردا خوب میشم دیگه؟» پرستار دست استخوانی اش را زیر چانه اش گذاشت و مرا نگاه کرد و چشمکی زد و گفت: «فردا با دوس دخترت قرار داری؟».

ادامه مطلب...
۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 8

درد مشترک 8

परमेश्वरको नाम मा

(به نام خدا به زبان نپالی)

قسمت هشتم

اما باز جواب سوال امیر را چه می دادم. دیدن آدم جدید ضرری نداشت. ولی من که از حال خودم خبر داشتم. من که می دانستم که تغییر خاصی قرار نیست در زندگی ام رخ دهد و تا 4 ماه دیگر، عشق و دین من، درس و کنکور من است. اگر بیرون می رفتم بار اولم بود که با دخترها بیرون می رفتم و بعدش حتماً تا چند روز عذاب وجدان داشتم. معلم قرآن مان می گفت که دختر و پسر نامحرم در کنار هم مانند کارد و پنیر ند. البته یادم هست یک بار دیگر گفت شبیه کاه و آتش ند. هر چه که بودند، یادم هست می گفت درست نیست، گناه دارد. با خودم گفتم بیرون می روم و این هم می رود در کنار گناهان دیگرم. بعد کم کم به خودم گفتم که اصلاً مگر گناه دارد؟ کدام حق خدا باطل می شود؟ می نشینیم می گوییم می خندیم آشنا می شویم می رویم. همیشه وقتی به این مرحله می رسیدم سریع آن کار خطا را انجام می دادم. دلم نمی خواست اگر اشتباهی می کنم، بنشینم توجیه ش هم بکنم و بعد انجامش بدهم. روی کاغذ نوشتم: «می آیم». 

پایان فصل دوم

۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۲۴ ب.ظ مُجیز
درد مشترک 7

درد مشترک 7

Az Isten neve

(به نام خدا به زبان مجارستانی)

صبح وقتی از خانه بیرون رفتم و چند کوچه ای را تا دم ایستگاه اتوبوس پیاده روی کردم، ناگهان پسِ کله ام خیس شد. بالای سرم را نگاه کردم و دیدم کبوتری بالای سرم، ناغافل مرا مورد هدف قرار داده است. نمی دانستم سیم های کهنه ی محله های جنوب شهر، قدرت تحمل وزن کبوتری را دارند یا نه. از روی جوی پریدم و با سرعت به سمت خانه مادربزرگم دویدم. وسط راه از کنار جوانانی رد شدم که آن وقت صبح نشسته بودند و تسبیح می چرخاندند و جوانی خود را تباه می کردند. مادربزرگم خوابیده بود. برای اینکه لباسم خیس نشود با دست آب برنداشتم و سرم را مستقیم در حوض فرو کردم و در آوردم و جلو گرفتم که آب روی لباسم نریزد. دوباره از کوچه های باریک جنوب شهر، میانبر زدم.

ادامه مطلب...
۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز