اون نمیدونه دوسش دارم ولی من که میدونم

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بازخورد

برایم مهم است که می‌خوانیدم. که برای‌تان مهم است مطالب‌م. بازخورد بدهید. حتی شده با زدن دکمه‌ی موافق و مخالفی. ارسال نظری. به اشتراک گذاردن مطلبی. نشود "سلام‌ت را نمی‌خواهند پاسخ گفت. سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را." درست باشد. نشود. نشوید. نشویم.

۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۹ ب.ظ مُجیز
روزهای عاشقی

روزهای عاشقی

روزهای عاشقی، روزهای قیامتی است. هفته‌گردش، سال‌گرد است و ماه‌گردش، قرن‌گرد. ناگهان به خودت می‌آیی و می‌بینی جان‌ت چنان گره خورده‌است که انگار سال‌های سال، شب‌ها زیر کرسی نشسته‌اید و چای دم کرده‌اید و حافظ خوانده‌اید و پسته شکانده‌اید و اتفاقات روز را با آب و تاب برای هم گفته‌اید و خندیده‌اید و چای قندپهلو نوشیده‌اید و ریز ریز هم‌دیگر را نگریسته‌اید و ناگهان باز به خود آمده‌اید که چه کوتاه اما چه عمیق هم را می‌شناسید. چه کوتاه اما چه ریشه‌دار. چه کوتاه اما چه دل‌انگیز.

چنان ذهنت سیال می‌شود که یک جمله را، یک معنا را، یک مفهوم را می‌توانی با ده‌ها قصه، ده‌ها لحن و ده‌ها نگاه جدید به او بشناسانی. که حتی اگر قصه و لحن و نگاه‌ت هم تکراری باشد باز حال نویی داری. باز عشق حق است و حق همیشه تازه است.

عشق استثنای قانون «خواستن توانستن است» می‌شود. که هر قدر دنیا بخواهد دل‌گیرت کند، نمی‌تواند. که هر قدر دنیا بخواهد دل‌ت جای دیگری گیر کند، نمی‌تواند. که هرقدر بخواهی فراموش‌ش کنی و روی چیز دیگری تمرکز کنی، نمی‌توانی. نه این‌که دل‌ت نیاید. نمی‌توانی.

عشق به همه می‌فهماند که برای شاعر شدن و یا نویسنده بودن، به هیچ علمی، ادبیاتی، کتابی، دفتری، به هیچ مهارتی احتیاج نداری. فقط به خودت نیاز داری و غلیان قلب‌ت. به بی‌پروایی‌ات. شهامت‌ت. و اذیت‌های لذت‌بخش‌ت. فقط همین‌ها.

۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
يكشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۴۰ ق.ظ مُجیز
هدیه الهی

هدیه الهی

با پدرم و برادرم و عموی‌م نیمه‌شب دل‌مان می‌خواهد کوچه‌باغ‌های روستای‌مان را قدم بزنیم. شام خورده‌ایم و می‌خواهیم با پیاده‌روی بخشی از آن را هضم کنیم. نه سکوت ترسناک باغ‌ها ما را می‌هراساند و نه پیچ و خم کوچه‌های باریک، صف افقی‌مان را عمودی می‌کند. کنار هم می‌گوییم و می‌خندیم و آواز می‌خوانیم.
عموی‌م برای آن‌که ما را بتراسند صداهای عجیبی از خود در می‌آورد و خنده‌های شیطانی می‌کند و شانه‌ام را آرام نوازش می‌کند.
کنار زاینده‌رود که می‌رسیم، دستی به آب مخوف و تند و سردش می‌زنیم و تصور می‌کنیم که اگر داخل آب بپریم چه می‌شود. کسی وعده می‌دهد و دیگری نوید می‌دهد که اگر با لباس داخل زاینده‌رود بپرم، چه‌ها که نمی‌کنند. قبول می‌کنم و شیرجه‌ای می‌زنم و داخل آب می‌پرم و جریان تند آب مرا با خود می‌برد و جیغ نمی‌زنم و دادی نمی‌کشم و شنا نمی‌کنم و جایی را نمی‌گیرم و غرق می‌شوم و هوا تاریک است و نفس‌هایم آرام است و آماده‌ام و می‌لرزم و یاد چیزی می‌افتم و شاخه‌ها را به زور می‌گیرم و آب سرد است. دوان دوان، پیش‌م می‌آیند و نمی‌دانند چه شد و چه کردم. 
تو اما، شاید باورت نشود. شاید بگویی امکان ندارد. ولی در آن هیاهو، در آن سرمای طاقت‌فرسا، در آن جوش‌وخروش یاد ندیدن‌ت افتادم و حسرت ندیدن‌ت را خوردم و ناکام مانده‌ام و ناکام می‌روم.
دری به رویم باز شد و تو بودی و دست‌های نامرئی‌ات نجات‌م داد. دری از جنس روشنایی. هدیه‌ی الهی. 

۰۸ مهر ۹۷ ، ۰۷:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۲ ق.ظ مُجیز
مهمات بشر

مهمات بشر

ای کاش سنگ‌ش یارای شکستن سر نمی‌بود، که بردارد و فرو آورد و برادر را...
ای کاش شمشیرش یارای شکافتن فرق نمی‌بود، که بردارد و فرو آورد و امیر مومنان را...
ای کاش خنجرش یارای بریدن حنجر نمی‌بود، که بردارد و فرو آورد و آرام جان را...
ای کاش تانک‌ش یارای بُردن پهلو نمی‌بود، که بردارد و بزند و فرمانده را...
ای کاش تفنگ‌ش یارای کشتن کودک نمی‌بود، که بردارد و بزند و سرباز را، کودک را، جانباز را، مردم را، سپاهی را، روحانی را، بی‌دین را، زرتشتی را، سیاه‌پوست را، آن‌ها را، او را، شما را، تو را، ما را، مرا، مرا، مرا، مرا، مرا...
ای کاش جعبه‌ مهماتی را که بشر با حماقت خود گشوده‌است، با عطوفت خود ببندد. یا زمین دهان باز کند و ما را در خود ببلعد و نبینیم و نشنویم خونی، به ناحق به روی زمین ریخته شده‌است و برای‌مان عادی شده‌است و بالاخره شهید شدند و بالاخره خدا بزرگ است و بالاخره همین و همین و همین.

۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۰:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز