परमेश्वरको नाम मा

(به نام خدا به زبان نپالی)

قسمت هشتم

اما باز جواب سوال امیر را چه می دادم. دیدن آدم جدید ضرری نداشت. ولی من که از حال خودم خبر داشتم. من که می دانستم که تغییر خاصی قرار نیست در زندگی ام رخ دهد و تا 4 ماه دیگر، عشق و دین من، درس و کنکور من است. اگر بیرون می رفتم بار اولم بود که با دخترها بیرون می رفتم و بعدش حتماً تا چند روز عذاب وجدان داشتم. معلم قرآن مان می گفت که دختر و پسر نامحرم در کنار هم مانند کارد و پنیر ند. البته یادم هست یک بار دیگر گفت شبیه کاه و آتش ند. هر چه که بودند، یادم هست می گفت درست نیست، گناه دارد. با خودم گفتم بیرون می روم و این هم می رود در کنار گناهان دیگرم. بعد کم کم به خودم گفتم که اصلاً مگر گناه دارد؟ کدام حق خدا باطل می شود؟ می نشینیم می گوییم می خندیم آشنا می شویم می رویم. همیشه وقتی به این مرحله می رسیدم سریع آن کار خطا را انجام می دادم. دلم نمی خواست اگر اشتباهی می کنم، بنشینم توجیه ش هم بکنم و بعد انجامش بدهم. روی کاغذ نوشتم: «می آیم». 

پایان فصل دوم