اون نمیدونه دوسش دارم ولی من که میدونم

۴۸ مطلب توسط «مُجیز» ثبت شده است

بازخورد

برایم مهم است که می‌خوانیدم. که برای‌تان مهم است مطالب‌م. بازخورد بدهید. حتی شده با زدن دکمه‌ی موافق و مخالفی. ارسال نظری. به اشتراک گذاردن مطلبی. نشود "سلام‌ت را نمی‌خواهند پاسخ گفت. سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را." درست باشد. نشود. نشوید. نشویم.

۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۹ ب.ظ مُجیز
روزهای عاشقی

روزهای عاشقی

روزهای عاشقی، روزهای قیامتی است. هفته‌گردش، سال‌گرد است و ماه‌گردش، قرن‌گرد. ناگهان به خودت می‌آیی و می‌بینی جان‌ت چنان گره خورده‌است که انگار سال‌های سال، شب‌ها زیر کرسی نشسته‌اید و چای دم کرده‌اید و حافظ خوانده‌اید و پسته شکانده‌اید و اتفاقات روز را با آب و تاب برای هم گفته‌اید و خندیده‌اید و چای قندپهلو نوشیده‌اید و ریز ریز هم‌دیگر را نگریسته‌اید و ناگهان باز به خود آمده‌اید که چه کوتاه اما چه عمیق هم را می‌شناسید. چه کوتاه اما چه ریشه‌دار. چه کوتاه اما چه دل‌انگیز.

چنان ذهنت سیال می‌شود که یک جمله را، یک معنا را، یک مفهوم را می‌توانی با ده‌ها قصه، ده‌ها لحن و ده‌ها نگاه جدید به او بشناسانی. که حتی اگر قصه و لحن و نگاه‌ت هم تکراری باشد باز حال نویی داری. باز عشق حق است و حق همیشه تازه است.

عشق استثنای قانون «خواستن توانستن است» می‌شود. که هر قدر دنیا بخواهد دل‌گیرت کند، نمی‌تواند. که هر قدر دنیا بخواهد دل‌ت جای دیگری گیر کند، نمی‌تواند. که هرقدر بخواهی فراموش‌ش کنی و روی چیز دیگری تمرکز کنی، نمی‌توانی. نه این‌که دل‌ت نیاید. نمی‌توانی.

عشق به همه می‌فهماند که برای شاعر شدن و یا نویسنده بودن، به هیچ علمی، ادبیاتی، کتابی، دفتری، به هیچ مهارتی احتیاج نداری. فقط به خودت نیاز داری و غلیان قلب‌ت. به بی‌پروایی‌ات. شهامت‌ت. و اذیت‌های لذت‌بخش‌ت. فقط همین‌ها.

۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
يكشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۴۰ ق.ظ مُجیز
هدیه الهی

هدیه الهی

با پدرم و برادرم و عموی‌م نیمه‌شب دل‌مان می‌خواهد کوچه‌باغ‌های روستای‌مان را قدم بزنیم. شام خورده‌ایم و می‌خواهیم با پیاده‌روی بخشی از آن را هضم کنیم. نه سکوت ترسناک باغ‌ها ما را می‌هراساند و نه پیچ و خم کوچه‌های باریک، صف افقی‌مان را عمودی می‌کند. کنار هم می‌گوییم و می‌خندیم و آواز می‌خوانیم.
عموی‌م برای آن‌که ما را بتراسند صداهای عجیبی از خود در می‌آورد و خنده‌های شیطانی می‌کند و شانه‌ام را آرام نوازش می‌کند.
کنار زاینده‌رود که می‌رسیم، دستی به آب مخوف و تند و سردش می‌زنیم و تصور می‌کنیم که اگر داخل آب بپریم چه می‌شود. کسی وعده می‌دهد و دیگری نوید می‌دهد که اگر با لباس داخل زاینده‌رود بپرم، چه‌ها که نمی‌کنند. قبول می‌کنم و شیرجه‌ای می‌زنم و داخل آب می‌پرم و جریان تند آب مرا با خود می‌برد و جیغ نمی‌زنم و دادی نمی‌کشم و شنا نمی‌کنم و جایی را نمی‌گیرم و غرق می‌شوم و هوا تاریک است و نفس‌هایم آرام است و آماده‌ام و می‌لرزم و یاد چیزی می‌افتم و شاخه‌ها را به زور می‌گیرم و آب سرد است. دوان دوان، پیش‌م می‌آیند و نمی‌دانند چه شد و چه کردم. 
تو اما، شاید باورت نشود. شاید بگویی امکان ندارد. ولی در آن هیاهو، در آن سرمای طاقت‌فرسا، در آن جوش‌وخروش یاد ندیدن‌ت افتادم و حسرت ندیدن‌ت را خوردم و ناکام مانده‌ام و ناکام می‌روم.
دری به رویم باز شد و تو بودی و دست‌های نامرئی‌ات نجات‌م داد. دری از جنس روشنایی. هدیه‌ی الهی. 

۰۸ مهر ۹۷ ، ۰۷:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز
دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۲ ق.ظ مُجیز
مهمات بشر

مهمات بشر

ای کاش سنگ‌ش یارای شکستن سر نمی‌بود، که بردارد و فرو آورد و برادر را...
ای کاش شمشیرش یارای شکافتن فرق نمی‌بود، که بردارد و فرو آورد و امیر مومنان را...
ای کاش خنجرش یارای بریدن حنجر نمی‌بود، که بردارد و فرو آورد و آرام جان را...
ای کاش تانک‌ش یارای بُردن پهلو نمی‌بود، که بردارد و بزند و فرمانده را...
ای کاش تفنگ‌ش یارای کشتن کودک نمی‌بود، که بردارد و بزند و سرباز را، کودک را، جانباز را، مردم را، سپاهی را، روحانی را، بی‌دین را، زرتشتی را، سیاه‌پوست را، آن‌ها را، او را، شما را، تو را، ما را، مرا، مرا، مرا، مرا، مرا...
ای کاش جعبه‌ مهماتی را که بشر با حماقت خود گشوده‌است، با عطوفت خود ببندد. یا زمین دهان باز کند و ما را در خود ببلعد و نبینیم و نشنویم خونی، به ناحق به روی زمین ریخته شده‌است و برای‌مان عادی شده‌است و بالاخره شهید شدند و بالاخره خدا بزرگ است و بالاخره همین و همین و همین.

۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۰:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز

یک دل سیر آرامش

می‌خواهم حرف بزنم. اتفاقاً در زمانی هستم که خیلی نیاز به حرف زدن با بقیه ندارم و به نوعی سرم خیلی شلوغ است. 

امروز داشتم متنی را می‌خواندم و اشک‌ می‌ریختم. دست‌مال بر می‌داشتم و صفحه‌ی مانیتور را نگاه می‌کردم و باز اشک می‌ریختم. نویسنده‌ی متن که یکی از دوستان‌‌م هست، مطلب‌ش را با آیه‌ای تمام کرد که انگار دوباره آرام شدم. 

تصمیم گرفتم فایل خود دوست‌م را همین‌جا بگذارم. 2 صفحه بیشتر نیست. ولی ارزش‌ش را دارد.

نمی‌خواهم ناراحت‌تان کنم ولی دقیقاً می‌خواهم گریه کنید. به پهنای صورت اشک بریزید. و بعد به انتهای متن برسیدید و قلب‌تان پر شود از آرامش. که خوب می‌چسبد. که خیلی به‌درد می‌خورد. 

 

 

۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز

همه = هیچ

باید بخشی از وقت‌هایم را به هیچ اختصاص دهم. وقت بگذارم سکوت کنم و سکوت بشنوم و فکر نکنم. پوچ باشم. تنها. بی مخاطب. آرام. حبابی سرگردان. تهی. آماده برای انفجار. باید بنشینم و حساب کنم چند سال است که خودم بوده‌ام و تا کی می‌خواهم خودم باشم. تا کی اسیر خودم، نازپرورده‌ی خودم، عاشق خودم، محبوب خودم. باید خیابان‌ها را یکی یکی پیاده بروم و فکر نکنم. به همه فکر نکنم. حتی به هیچ هم فکر نکنم. دل‌م برای دوران جنینی‌ام تنگ شده. دورانی که حتی در یاد ندارم. برای آن زمانی که هیچ نمی‌‌دانستم. برای دوران نوزادی‌ام. آن روزهایی که خنده‌‌‌‌‌‌هایم حتی بی‌حساب و کتاب بود. گریه‌هایم حتی مغزم را درد نمی‌آورد. ذهن‌م را مشغول نمی‌کرد. برای آن شب‌هایی که می‌دانستم مادرم دوست‌داشتنی است اما احساس‌م حاصل تفکر نبود. حتی حاصل ایمان به مادرم هم نبود. فقط می‌دانستم. همین. 

اما این روزها همه چیز را محاسبه می‌کنم. حرص می‌خورم. انگیزه می‌گیرم. دغدغه دارم. صبح اگر دیر دانشگاه برسم چه؟ برسم و وقت‌م را به بطالت بگذرانم چه؟ وقت‌م را به بطالت بگذرانم و لذتی نبرم چه؟ لذتی نبرم و افسرده به خانه برگردم چه؟ با افسردگی گوشه‌ی اتاق‌م بنشینم و فیلم نگاه کنم و از همه دور باشم و تا دیروقت بیدار باشم چه؟ صبح اگر دیر دانشگاه برسم چه؟

کاش به همه فکر نکنم. حتی به هیچ هم فکر نکنم.

۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز

برای تو

 

دلم می خواست تو را می دیدم و برایت می گفتم در این سال ها که نبودی و بودم و فهمیده بودم که عصاره هستی عشق است، چقدر نبودنت، به من حس نیستی می داد. روبرویم بنشانمت و دست هایت را گره کنی و لج کنی و بگویی: «بدو بگو، من کار دارم، باید برم» بعد لبخند بزنم و ریشهای زمختم به گونه ام برخورد کند و نگاهت کنم و همه ی این صد سال تنهایی را برای تو ی بی حوصله بازگو کنم. شاید اگر طاقت آوردی برایت بگویم که در حج در مسجدی به نیتت نماز خواندم و ثوابش را راهی گیسوان بلندت کردم. حتی برای اینکه مزاحی هم کرده باشم به تو می گویم که روحانی کاروان، گفت کارم اشکال شرعی دارد.

برایت می گویم که چه فکرها به سرم زد و چه روزها تصمیم گرفتم که مانند اغلب آدم ها عشقم را بفروشم و خروار خروار هوس بخرم. چقدر تا لب لب لب لب لب لب لب لب غیر رفتم و یاد لبت افتادم و دامنم را ورچیدم. چه شبهایی که روبروی دکه ها ایستادم و فندک های آویزانشان را نگاه کردم و هوس کردم جلو بروم و تنهایی ام را با سیگاری قسمت کنم ولی یادم افتاد که قسمت کردن تنهایی ام با غیر جفاست به رنجی که کشیدم. اگر صمیمی تر شدیم برایت می گویم که حتی موقع نبودنت، از رفتنت می ترسیدم. از بد بودنت. بد اخلاق بودنت. کم محبتی ات. خودخواهی ات. سرد بودنت. یک طرفه بودن عشقمان. نبودی ولی میترسیدم. 

تو دامن سفید چین چینت را پوشیده ای و به حرف هایم گوش می دهی و چیزی نمی گویی. وقتی خودم را خسته کردم و تمامی تنهایی هایم را برایت گفتم و اشک هایم تمام شد و لب هایم خشک شد، با بوسه ای همه خستگی هایم را در می کنی و تنهایی هایم را پر می کنی و اشک هایم را به خنده مبدل می کنی و لب هایم را تر میکنی.

امروز شاید نیستی ولی فردا که بیایی اینگونه خواهی بود ...

 

۰۳ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز

از گربه تا گی

به جرات میتونم بگم شاید چالش برانگیزترین متنای عمرمو دارم مینویسم ولی با جرات بیشتری میتونم بگم راجع بهش خوب میدونم و این قوت قلبیه برام

چند روزیه که از ماجرای "گربه" ی هانیه توسلی و حرف و حدیثا میگذره. توی این قضیه باز ماها موضع های خاص خودمونو گرفتیم و بحث فرهنگ و دین و غرب و شرق کردیم و اعتقاداتمونو کوبیدیم توی سرهم. یه عده روانشناسم اون وسط وایسادنو گفتن ببینید چقد ماها بدیم. چقد مشکل داریم. یه عده جامعه شناسم حد وسطو گرفتن. همیشه همه بحثای این عالم همینجوریه و این حرفا رو جدی نگیرین.

اما بیاین بدون هیچ قضاوتی به موضوع گربه ی هانیه توسلی نگاه کنیم. اصولا چی میشه که یه انسان انقدر شیفته ی یه گربه میشه که وقتی میمیره تا این حد غصه میخوره. چرا اصن این سوال. یه سوال کلی تر. اصولا پدر و مادر چرا انقد برای ما جایگاه پیدا میکنن که موقع مرگشون احساس میکنیم دگ از درون تهی شدیم.

جواب همه این سوالا اینه که ما به موجودات و اجسام دور و ورمون معنا می بخشیم. یعنی ما میگیم خوک حیوان دوست داشتنی ای نیست و گربه هست. اگه قبلش برعکس نگاه کنیم بعدا هم خوکو دوست داشتنی میبینیم و از گربه متنفر میشیم. پدر مادر هم همینن. این ماییم که علاقه و دوست داشتنمونو تعیین میکنیم که برای چه موجودی صرف شه.

بی تعارف میگم. هیچ عشقی و هیچ معشوقی توی این عالم نیست. هیچکی انقد گل نیست که براش بمیری. این ماییم که میگیم این گله و اون خله. قطعا منظورم از این که میگم این "ماییم" فقط خواسته ی ما نیست. محیط ما هم جزو "ما" حساب میشه و اونم برای ما خوبو بدو تعیین میکنه. توی چنین شرایطی یه سری دستورات و قوانین اومدن که برای ما مشخص میکنن به چه چیزایی علاقه مند بشیم به چه چیزایی نشیم. این دستورات میتونه به دین تعبیر بشه، میتونه تعبیر به فرهنگ بشه، جامعه  باشه و صدتا چیز دگ که برای ما قانون تعیین میکنه.

اما یه چیزی هست که باید خوب بهش فک کنیم. ما بی نهایت آپشن داریم. این دستورات هستن که میگن از بین این بی نهایت، این ها رو انتخاب کن. 

اینا رو گفتم که به اینجا برسم که تو میتونی جزو آپشنات عشق به پیرمرد همسایه ی بالایی هم بذاری و میتونی با اون مراوده داشته باشی. خیلی هم که بهش فکر کنی کم کم حس میکنی بدون اون پیرمرد زندگیت پوچه. کم کم عاشقش میشی. چون جزو آپشنات اومده.

میتونی حاضر باشی برای نجات یه گربه بمیری. (توجه کنید که شاید برای یه عده تون مسخره به نظر بیاد این حرفا. بگید مگه میشه یکی برای یه گربه بمیره. درجواب بهتون میگم دستورات زندگیتونو بذارید کنار میبینید میشه. )

داستان گی ها هم همینه. اصولا براساس دستورات نباید مرد از مرد خوشش بیاد یا زن از زن. اما وقتی این آپشنو باز بذاری وقتی تصمیم بگیری که خوشت بیاد خب به راحتی خوشت میاد. به راحتی معاشقه میکنی. به راحتی کاریو میکنی که برای اونایی که طبق دستورات عمل میکنن مسخره به نظر میاد.

این مشکل از خلق گی ها نیست. گی ها هم مثل ادم های عادی هستن. فقط یه آپشنو برای خودشون باز گذاشتن که بقیه براساس دستوراتشون نمیذارن.

اینا رو نگفتم که گی ها رو تایید کنم. چون من هم توی زندگیم دستوراتی وجود داره و گی ها رو رد میکنه اما با این حال باید اینو فهمید که انسان میتونه همه چیز بشه. همه چیز. هر چیزی که فکرشو بکنید. میتونه با الاغ ازدواج کنه و با سگ معاشقه. میتونه همه چیز بشه.

توی این هرج و مرج و اختیار، خوبه که ادم خودشو یه کم محدود کنه. یه کم دستورات چاشنی زندگیش کنه.

۱۱ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز

فراموشی

 

آن وقت ها در کَت ام نمی رفت. باورم نمی شد بشود. ولی به طرز فجیعانه ای شد. باورم نمی شد بمانم. ولی به طرز فجیعانه ای ماندم. دنیا همین است. از هر که بخواهی که روزگار بدون مادرش را تصور کند، حالش بد می شود. اما مادر از دست داده های زیادی حالشان خوب است.

۲۵ مهر ۹۶ ، ۲۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز

پشیمانی فرّار

به این فکر میکردم چرا وقتی از یه کاری پشیمون میشیم بعد یه مدت بازم انجامش میدیم. خیلی از مسایل توی زندگی هستن که ما لیبل "اشتباه" روشون میذاریم و وقتی سمتشون میریم بعدها با ناراحتی ازشون یاد می کنیم. بزرگترین اشتباهای آدما رو اگه نگاه بکنی اکثرش پای یکی وسط بوده. یعنی شاید یه آدمی هر روز دست توی دماغش بکنه و ککش هم نگزه ولی وقتی حواسش نیس و جلوی رئیسش دست توی دماغش میکنه و رئیسش یه اخمی بهش میکنه این حرکتش میشه یکی از همون اشتباهای جبران ناپذیر! شاید تا مدتها به این کارش فک کنه. در حالیکه اگه معتقد بود واقعا کارش زشته از همون ابتدا باید پشیمون می بود.

حضور آدما در اشتباهات زندگیمون باعث شدیدتر شدن پشیمونی حاصله از اون اشتباه میشه و عملاً زندگی رو برای آدم سخت میکنه. این آدمها هم حتما باید آشنا باشن. چون اگه غریبه باشن تاثیر بسزایی در آبروی انسان ندارن و عملاً دیدن یا ندیدنشون فرقی نداره. اینطوری میشه که وقتی از "امیلیا کلارک" شخصیت "دنریس" در سریال "گیم آف ترونز" میپرسن نظر خانوادت درباره صحنه های غیراخلاقی سریال چیه میگه من تا اونجایی که ممکنه سریالو با خانوادم نمی بینم! خجالت میکشم! در واقع کسی که چنین نقشی رو در سریالی با میلیونها مخاطب در سرتاسر جهان بازی کرده و صحنه های غیراخلاقی ای در طول سریال براش رقم خورده اصلا براش مهم نیس آدمای دنیا نظرشون چیه! از خانوادش ولی خجالت میکشه! (من امیلیا کلارک رو قضاوت نمیکنم. جملشو نقل قول میکنم)

از نوجوونا راجع به مسایل عشق و عاشقیشون اگه سوال بپرسی که از کدومش بیشتر پشیمونی شاید اشاره کنن به اون رابطه ای که پدر یا مادرشون یهویی فهمیدن و از دستش دلخور شدن. از همون نوجوون اگه بپرسی چندتا رابطه داشتی شاید بگه خیلی ولی فقط اون رابطه ای که آشناهاش فهمیدن و آشناهاش رو تحت الشعاع قرار داده رو به عنوان یک "ریگرت" (پیشمانی = regret) برات مثال بزنه.

اشتباهایی که آدمای آشنا اونا رو میفهمن باعث میشه آدم سعی کنه دگ سمتشون نره یا حساب شده تر سمتشون بره. یه عده هستن که بعد از اینکه آبروشون به خطر میفته کامل اون کارو کنار میذارن. یه عده دگ هنوز هم از کارشون پشیمونن اما نمیتونن از اون کار دل بکنن. برای همین سعی میکنن با هزار تا مخفی کاری به حیات پراشتباه خودشون ادامه بدن. عده اول مصداق عقلایی هستن که از یه جا دوبار گزیده نمیشن اما عده دوم ریسک پذیرن. یه عده سومی هم هستن که شروع میکنن نظرشونو درباره اشتباه عوض میکنن و میگن اصلا ما کارمون درست بوده و بقیه اشتباه فکر میکنن. این عده هم بدبخت دوعالم خواهند شد ! (این خط این نشون)

اما فاکتور "انسان های آشنا" رو از اشتباهات حذف کنی ذات واقعی آدما نمایان میشه. یعنی معلوم میشه وقتی یه ادم طرفدار محیط زیسته،همیشه طرفداره یا اگه آدمای آشنا از دور و برش برن آشغال میریزه کف خیابون.

فضای مجازی از این حیث که میتونه فاکتور "انسان های آشنا" رو حذف کنه برای شناخت فرهنگ و جامعه ما کاملا مفیده. هرکسی با اسم تقلبی میاد توشو فحش میده و میره. صداقتی که فضای مجازی داره فضای حقیقی نداره. آدما از ترس بقیه خودشونو رو نمیکنن ولی فضای مجازی نمایانگر جامعه امروز بشره. 

راه دور نریم مثلا خود من. من اسممو توی هیچ جای سایت نزدم. چرا؟ چون نمیخوام توسط آدمای آشنای زندگیم قضاوت اشتباه بشم. چرا قضاوت اشتباه بشم؟ چون من در اینجا با زمانی که بیرون از اینجام فرق دارم. چجوری ام؟ مثلا نمیگم گیم آف ترونز میبینم :))) اما من میبینم. چه بقیه بفهمن چه نفهمن

این همه حرف زدم برای چی ؟

میخوام بگم اگه یه کاری اشتباهه از نظر آدم باید همیشه و همه جا اشتباه باشه. اگه یه کاری هم درسته باید همیشه و همه جا درست باشه. اگه کار اشتباهی هم میکنی که دوس نداری بقیه بفهمن انجامش نده! اگه هم نمیتونی انجامش ندی، نظر بقیه برات مهم نباشه. بعد از هربار انجام دادنش عذاب وجدان بگیر. صبر نکن تا پدر و مادرت ببیننو تذکر بدنو بعد تازه یاد پشیمونی و عذاب وجدان بیفتی. 

۱۸ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مُجیز