神の名の下に
(به نام خدا به زبان ژاپنی)

این هفته ی من پُره از تکلیف و امتحان و ارائه ! تازه به نوعی فاینالم دارم و باید از بچه های کارشناسی کوییز بگیرم. بخوایم دقیقتر به موضوع نگاه کنیم :

شنبه : تکلیف HW2 درس Y

یکشنبه : میانترم درس X ، تکلیف CA2 درس X  ، تکلیف A5 درس X ،

دوشنبه : درست کردن پاورپوینت برای درس X  ، کوییز درس Y ، امتحان نهایی درس Z ، رفتن به دفاع یکی از رفقا

سه شنبه : کوییز درس W ، 

چهارشنبه : انجام تکلیف A1 درس U

نکته قابل توجه اینه با همه ی این مشغله ها حتی جمعه هم درس نخوندم. همیشه یه چیزی توی وجودم میگه "وقت هست". در حالیکه نیست. این صدا چیه ؟ حضور این صدا توی زندگیم خوبه ؟

یه چیزیو توی پرانتر بگم : (الان ساعت 8 صبح شنبه ست! یعنی همین الانم توی وجودم صدا میاد :"وقت هست" !)

کلا آدما دور و برم یا خیلی مقید به نظم و برنامه ن یا کلا هرچی پیش آید خوش آید ن. اونایی هم که مقید به برنامه ن غالباً موفق ترن ولی زندگیشونو دوس ندارم ! یعنی دوس دارم با برنامه باشم ولی دوس ندارم گندشو دربیارم و واسه هرکاریم برنامه ریزی کنم. ولی موضوع بحث امروز من این حرفا نیس!

اون چیه که باعث میشه من توی اوج کار و اوج فشار به خودم میگم بیخیال؟ هرمونه ؟ فطرتمه ؟ هر چی که هست شاید در 60 درصد موارد جواب داده و من با استرس کمتر به جاهایی رسیدم که بقیه کلی استرس به پاش خرج کردن. البته اینم بگم که در 40 درصد موارد هم جواب نداده و اون منظما از من شدیداً جلو زدن.

این حس بیخیالی هرچی که هست نمیشه گفت چیز بدیه. در واقع من اگه بخوام فک کنم 5 روز پشت سر هم قراره امتحان بارون بشم در عرض همین 5 روز دو سه سالی پیر میشم!

من اگه بهم بگن قراره یه ماه بعد بمیرم قطعا از اونایی میشم که هفته آخر یادم میفته اِاِ قراره بمیرم مثلاً ! و خب این چیز به شدت خوبیه. اونایی که جنگ رفتن اگه استرس خانواده و بچه و نظم و ترتیب و اینا رو داشتن و بیخیال نمیشدن نمیتونستن خوب بجنگن و بالتبع مرگشون هم با یه درد خاصی همراه میشد. ولی وقتی آدم از یه جا به بعد بیخیال میشه و میگه هرچه باداباد یه حس آزادی عملی بهش دست میده.

یعنی این بیخیال شدنام در بعضی موارد میتونه منجر به شجاعت هم بشه البته بعضی وقتا هم حماقت در پی داره! بیخیال شدن بالذات چیز بدی نیست ولی چیزی که اونو بد میکنه، شرایطیه که تو فرصت داری بیخیال نشی ولی میشی

میتونی بشینی کنکور بخونی ولی نگه میداری ته تهش بعد یهو میشینی یه ماهه کنکورو جمع میکنی که خب جمعم نمیشه و بیشتر تو جمع میشی تا کنکور ! 

ولی من همیشه برام سواله

چرا همون اول کار که استادمون تکلیفو میذاره توی سایت عین این گربه خسته، بیخیالش میشم و میگم وقت هست؛ آخر کار هم که قراره تکلیفو ارائه بدم عین این گربه خسته، بیخیالش میشم و میگم وقت نیست؟!

این وقتای وسط کجاست که حواسم بهش نیست؟ 

راه حل شما واسه بیخیال شدناتون چیه ؟!