۶ مطلب با کلمهی کلیدی «عشق» ثبت شده است
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ
مُجیز
هب مان ادخ
(به نام خدا به زبان برعکس!)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
قسمت شانزدهم
کنار دریاچه اتراق کردیم. مسئول تور درباره جغرافیای منطقه صحبت کرد. پروانه سرش را با گوشی اش گرم کرده بود و بی حوصله به نظر می رسید. به صحبت های مسئول گوش می دادم. حرفهایش جالب به نظر می رسیدند. به پروانه نگاه کردم. دیدم دوربین گوشی اش سمت من است. حس کردم دارد از من عکس می گیرد. ناغافل گوشی را از دستش کشیدم و دیدم دارد روی عکس های من افکت می گذارد. در عکسی گوش های الاغ برایم گذاشته بود و در عکس دیگری دماغم را بزرگتر از اینی که بود کرده بود. با نگرانی مرا نگاه می کرد. خنده ام گرفت. او هم لبخندی زد و گوشی اش را گرفت.
۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۲
۰
۰
مُجیز
شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۵ ق.ظ
مُجیز
Au nom de Dieu
(به نام خدا به زبان فرانسوی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
قسمت پنجم
پنجشنبه بود و باید می رفتم ایستگاه متروی ارم سبز. باید می رفتم یک ساعت و نیم در مسیر حواسم را جمع می کردم که کدام یک از مسافرین می خواهد از قطار پیاده شود و می توانم جایش را بگیرم. حتی باید حواسم را جمع می کردم که هنگام ایستادن سالمندان در کنارم، به سرعت به خواب روم. در قطار کتاب می خواندم و با گوشی ام ور می رفتم و خودم را هرطوری که شده می رساندم به خیابان ایران.
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۱۵
۰
۰
مُجیز
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۸ ب.ظ
مُجیز
Bi navê Xwedê
(به نام خدا به زبان کردی کرمانجی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
قسمت چهارم
حاج آقا، عبایش را محکم گرفت و به همه ی ما دستی داد و تند رفت. زیر لب ذکر می گفت. شاید دعایی می خواند که محسن مقطوع النسل شود. امیر تا آمد دسته ی بازی را دوباره بگیرد گفتم:«مگه تو چهار ماه دیگه کنکور نداری ؟» عرق سردی روی پیشانی اش نشست. چند لحظه ساکت ماند.
- بابا فریبرز سال پیش میگفت دو ماه بسه برای کنکور. بقیه ش اتلاف عمر ه.
- فریبرز، رتبه ی یکِ سال قبلیا بود. درسا رو عملاً می تونست تدریس کنه ! من و تو چی ؟!
- خب تو چرا خودت نمی خونی ؟
- درسته من نمی خونم ولی عذاب وجدان دارم حداقل
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۸
۰
۰
مُجیز
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ب.ظ
مُجیز
Ve jménu Božím
(به نام خدا به زبان چکی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
در مسجد دانشگاه نشسته بودم و با لبتاب محسن، فوتبال بازی می کردیم و شدت هیجان بالا رفته بود. محسن داد کشید:«پاس بده به ماسکرانو[1]؛ پاس بده» جوانی کنار ما دَمر خوابیده بود. سرش را سمت ما کرد و گفت:«اگه میشه یه کم آرومتر» محسن خودش را جمع کرد. امیر بیسکویتی از کیفش در آورد و گفت: «هادی برو سه تا نوشابه خنک از آقا یعقوب بخر»
۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۴
۰
۰
مُجیز
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۰ ب.ظ
مُجیز
У імя Бога
(به نام خدا به زبان بلاروسی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
شهریور ماه، بخشی از درخت های خیابان ولیعصر را به دلیل عدم هماهنگی شان با تقارن سنگ فرش های خیابان از ریشه کندند و آب جوی های خیابان ولیعصر را به دلیل عدم وجود درختها، خشکاندند.
۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۰
۰
۰
مُجیز
سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ق.ظ
مُجیز
I Guds navn
(به نام خدا به زبان نروژی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
پاییز که میشد مأمورهای حراست دانشگاه امیرکبیر دو دسته میشدند. دسته ای با عصبانیت، مسئولِ بررسی کردن کارتهای دانشجویی دانشجویان ورودی جدید می شدند و دسته ی دیگر، با عصبانیت، مسئول وصل کردن، بنرهایی می شدند که روی هر کدامشان بزرگ نوشته بود : «ورودتان مبارک؛ شاد باشید و درس بخوانید»
۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۵
۰
۰
مُجیز