۱۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ق.ظ
مُجیز
Em nome de Deus
(به نام خدا به زبان پرتغالی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
شب به خانه مادربزرگم رفتم. همیشه صدای تلویزیون مادربزرگم را از کوچه می شنیدم. گوش هایش سنگین بودند. کلید را انداختم و داخل شدم. مرا که دید، خرده سبزی هایی را که به دستش چسبیده بود در آشپزخانه شست و آمد و مرا بغل کرد. به روی کسی نمی آوردم ولی اگر نبود نبودم. دستم را داخل حوض کردم و با پیش بندی که به طناب رخت آویزان بود خشکش کردم و رفتم اتاق کوچکی که در طبقه ی بالا داشتند. در را بستم و به امیر زنگ زدم.
۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۲
۰
۰
مُجیز
شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۵ ق.ظ
مُجیز
Au nom de Dieu
(به نام خدا به زبان فرانسوی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
قسمت پنجم
پنجشنبه بود و باید می رفتم ایستگاه متروی ارم سبز. باید می رفتم یک ساعت و نیم در مسیر حواسم را جمع می کردم که کدام یک از مسافرین می خواهد از قطار پیاده شود و می توانم جایش را بگیرم. حتی باید حواسم را جمع می کردم که هنگام ایستادن سالمندان در کنارم، به سرعت به خواب روم. در قطار کتاب می خواندم و با گوشی ام ور می رفتم و خودم را هرطوری که شده می رساندم به خیابان ایران.
۰۶ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۱۵
۰
۰
مُجیز
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۸ ب.ظ
مُجیز
Bi navê Xwedê
(به نام خدا به زبان کردی کرمانجی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
قسمت چهارم
حاج آقا، عبایش را محکم گرفت و به همه ی ما دستی داد و تند رفت. زیر لب ذکر می گفت. شاید دعایی می خواند که محسن مقطوع النسل شود. امیر تا آمد دسته ی بازی را دوباره بگیرد گفتم:«مگه تو چهار ماه دیگه کنکور نداری ؟» عرق سردی روی پیشانی اش نشست. چند لحظه ساکت ماند.
- بابا فریبرز سال پیش میگفت دو ماه بسه برای کنکور. بقیه ش اتلاف عمر ه.
- فریبرز، رتبه ی یکِ سال قبلیا بود. درسا رو عملاً می تونست تدریس کنه ! من و تو چی ؟!
- خب تو چرا خودت نمی خونی ؟
- درسته من نمی خونم ولی عذاب وجدان دارم حداقل
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۸
۰
۰
مُجیز
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ب.ظ
مُجیز
Ve jménu Božím
(به نام خدا به زبان چکی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
در مسجد دانشگاه نشسته بودم و با لبتاب محسن، فوتبال بازی می کردیم و شدت هیجان بالا رفته بود. محسن داد کشید:«پاس بده به ماسکرانو[1]؛ پاس بده» جوانی کنار ما دَمر خوابیده بود. سرش را سمت ما کرد و گفت:«اگه میشه یه کم آرومتر» محسن خودش را جمع کرد. امیر بیسکویتی از کیفش در آورد و گفت: «هادی برو سه تا نوشابه خنک از آقا یعقوب بخر»
۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۴
۰
۰
مُجیز
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۰ ب.ظ
مُجیز
У імя Бога
(به نام خدا به زبان بلاروسی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
شهریور ماه، بخشی از درخت های خیابان ولیعصر را به دلیل عدم هماهنگی شان با تقارن سنگ فرش های خیابان از ریشه کندند و آب جوی های خیابان ولیعصر را به دلیل عدم وجود درختها، خشکاندند.
۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۰
۰
۰
مُجیز
سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ق.ظ
مُجیز
I Guds navn
(به نام خدا به زبان نروژی)
![](//bayanbox.ir/view/372348260751160035/%D8%B7%D8%B8%D8%B2%D8%B8.png)
پاییز که میشد مأمورهای حراست دانشگاه امیرکبیر دو دسته میشدند. دسته ای با عصبانیت، مسئولِ بررسی کردن کارتهای دانشجویی دانشجویان ورودی جدید می شدند و دسته ی دیگر، با عصبانیت، مسئول وصل کردن، بنرهایی می شدند که روی هر کدامشان بزرگ نوشته بود : «ورودتان مبارک؛ شاد باشید و درس بخوانید»
۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۵
۰
۰
مُجیز