En el nombre de Dios

(به نام خدا به زبان اسپانیایی)

صبحا ساعت 7، 8  میرم آزمایشگاه یه گوشه میشینم کارامو میکنم... وسط کار کردنم هم از هدفونم کمک میگیرم زمانو برام سریعتر بگذرونه ! ساعت 7 که میام، 7 و ربع احمد وارد آزمایشگاه میشه ! 10 هم که بیام بازم 7 و ربع احمد آزمایشگاه بوده ... احمد همیشه آزمایشگاه هست! حضور احمد توی زندگی من نیازه! بِهم میفهمونه از ساعت 7 و ربع گذشتم یا نه. احمد دوستیه که 5 ماه باهاش آشنا شدم. پسری شدیداً درونگرا شدیداً با وجدان و معمولاً بامزه!

وقتی غرق کارام میشم میبینم احمد از گوشه میزش سرک کشیده داره منو بررسی میکنه. میاد آروم ازم میپرسه چیکار میکنم؛ منم با خنده جواب میدم هیچی و خودشو میکشه کنار. احمد خیلی کار میکنه زود میاد دیر میره و ذره ای هم نقطه منفی توی اخلاقیاتش وجود نداره!

اما بهش حسودی میکنم

حسودی میکنم اما با دلیلای موجهی نمیتونم خودمو قانع کنم که احمد از من بهتره!

یعنی فقط حسودی محض میکنم! بدون ذره ای نفرت! حتی دوسش دارم

این موضوع، به دلیل اینکه یکی از خاص ترین موارد عمرم بوده ذهنمو درگیر کرده و امشب میخوام به ریشه حسادتم فک کنم.

اکثرا ماها فک میکنیم مرغ همسایه غازه! دلیلشم اینه ما آدما شادیهای احمدو میبینیم! موفقیتاشو توی درسا میبینیم اما به خودمون که میرسیم بدبختیامونو یادمون میفته ! شکستامون! نفهمیدنامون! یادمون میره هر چقدرم احمدهای زندگیمون شاخ باشن بازم اگه منصفانه و با اطلاعات کافی بهشون نگاه کنیم حاضر نیستیم احمد باشیم

مثلا من وقتی از دیدن فیلم و خوندن کتاب شعر لذت میبرم و احمد از اینا لذت نمیبره چرا خودمو جای اون بذارم ؟ چرا برای همه آدما حقی قائل نیستیم که توی یه زمینه ای از ما بهتر باشن. چرا من به خودم نمیتونم بقبولونم که درس احمد از من بهتره و پشتکار احمد از من بیشتره ؟ ولی چرا برام کاملاً واضحه که احمد بلد نیست شعر بخونه و فیلمو نمیتونه درک کنه ؟

بیایم به یه آدم فوق موفق یه جور دگ نگاه کنیم! یه "فوق موفق" خیلی تلاش کرد و به یه جای خفنی رسید ولی این کل قصه ی این "فوق موفق" ه ؟ برای رسیدن به اینجا سینما رفت ؟ شاید نه؛ پیش خانوادش بود؟ شاید نه؛ تفریح کرد؟ شاید نه؛ با موفقیتش چند سال حال کرد؟ مثلا 20 سال؛ چقد براش عمر داد ؟ شاید 40 سال؛ پدر و مادرش به خوبی پدر مادر تو بودن؟ شاید نه؛ مثل تو با زندگی حال کرد؟ شاید نه ! 

احمد میخوای باشی ؟قطعا نه!

چرا؟ چون زندگی اون واسه اون دلچسبه! شایدم واسش عذاب آوره! ولی مسئول دلچسبی و عذاب آور بودن زندگی تو، خودتی! پس به اون چیکار داری ؟

اینو توی مطلب اولم هم گفتم! زیاد نمیخواد دست و پا بزنی واسه تبدیل شدن به چیزی که بهش اعتقادی نداری

تو خودت باش! خودت بسنج چقد دوس داری توی زندگیت واسه سختیا عذاب بکشی و چقد دوس داری از شادیا لذت ببری

و گرنه میشی مث احمد! با این تفاوت که نه مثل اون به نتیجه رسیدی (چون به راهت از لحاظ قلبی ایمان نداشتی) و نه مثل اون شادی (چون فقط در این راه عذاب کشیدی)

تو کسی باش که وقتی طلوع دل انگیز خورشیدو میبینی شگفت زده میشیو دهنتو وا میکنی

تو خودت باش

نمیخواد مثل بقیه فقط به جلو ت خیره بشیو یه نگاه بیمزه داشته باشی

تو خودت باش