I Guds navn

(به نام خدا به زبان نروژی)

پاییز که می­شد مأمورهای حراست دانشگاه امیرکبیر دو دسته می­شدند. دسته ­ای با عصبانیت، مسئولِ بررسی کردن کارت­های دانشجویی دانشجویان ورودی جدید می شدند و دسته ی دیگر، با عصبانیت، مسئول وصل کردن، بنرهایی می شدند که روی هر کدامشان بزرگ نوشته بود : «ورودتان مبارک؛ شاد باشید و درس بخوانید»

هر کس که بنر ها را رد می کرد و از درب خیابان حافظ وارد دانشگاه می شد، ابتدا دو چرخ دنده­ ی بزرگ فرو رفته در زمین را می دید و سپس وارد خیابان پاییزی و درختکاری شده ی دانشگاه می شد. روی برگ های نارنجی و زرد کف آسفالت پای می گذاشت و به کلاس درسش می رفت. اگر سرحال بود برگ های سفید و خط خطی اش را در می آورد و نکات نه چندان مهم استاد را یادداشت می کرد و اگر کمی خسته بود، صدای او را ضبط می کرد. اگر مانند بقیه ی دانشجویان بود با چشم های باز روبروی استاد به خواب می رفت.

در روزهای اول پاییز هوا، بسیار دلنشین و خواب آور بود و مگس های سفید، فرصت را مغتنم می شمردند و به زاد و ولد می پرداختند. مهرماه، ماهی بود که می دانستیم کسانی که لبخند به لب دارند و وارد دانشگاه می شوند، دانشجوی ورودی جدید هستند.

ما اما از دوران دانشجویی خود، تجربه بسیاری به دست آورده بودیم و می دانستیم فضاهای درسی و دانشگاهی در حفظ کردن خلاصه می شود و اگر در کنار حفظ کردن ها، تحقیقی هم صورت می گرفت، با احتمال زیادی سرهم کردن همان مطالب حفظی بود و مقاله سازی بود.

برای همین وقتی دانشجویان تازه وارد را می دیدیم، در نهارخوری می نشستیم و از خاطراتمان برای هم می گفتیم و می گفتیم دانشجوی تازه واردی را دیده ایم که در دستش کتاب ریاضی 1 بوده است و به کتابخانه می رفته تا برای جلسه دوم کلاس، خودش را آماده کند و قاه قاه می خندیدیم. بعد آشنایی را می دیدیم که با نوشابه ی خانواده ی نصفه نیمه اش سمت ما می آید و روی صندلی آهنی سخت کهنه ی کنارمان می نشیند و می گوید :«اینو از بچه های طبقه بالا کش رفتم؛ بزنید. گرمه ولی بهتر از هیچی ه» و خوشحال بودیم که دانشگاه آمدنمان، بالاخره در آن روز نفعی هم داشته است.

نرده های بیرون دانشگاه سبز تیره اند و قبل از اینکه ثبت نام کنکور، اینترنتی شود، دست های دانش آموزان محتاج زیادی، از لای نرده ها داخل می آمده است تا برگه ثبت نام شان را زودتر از بقیه بربایند. نرده های زیادی در داخل و خارج دانشگاه کشیده بودند و دو سال قبل که نرده ای در طبقه هشتم دانشکده مهندسی برق، نگذاشتند، کارگری افتاد و کنار پای دانشجویی به سرعت جان داد. سال قبل اما مستخدمی در بالای پارکینگ مشغول تعمیرات برقی بود که بر اثر بی احتیاطی خودش، او نیز افتاد و بر اثر بی احتیاطی خودش، خانواده اش عزادار شد و بر اثر بی احتیاطی خودش و بر اثر لطف مسئولین دانشگاه، از خانواده اش دلجویی شد.

آبان که می شد همه ی حس های خوب فروکش می کرد و ماموران حراست با عصبانیت، بالاتفاق، بنرها را می کندند و کارت های دانشجویی را بررسی می کردند.